کنار گذاشتن الگوهای ذهنی
چرا کنار گذاشتن؟ ما یادگیری را به عنوان افزودن به دانستههایمان میبینیم. اما گاهی آنچه میدانیم، مانع یادگیری چیزهای جدید میشود. وقتی شیوههای تفکری که قبلا موثر بودند دیگر کارایی ندارند، باید به دنبال روشهای جدید باشیم. این اغلب به اندازه یادگیری نیازمند کنار گذاشتن نیز هست. تلاش برای یادگیری اطلاعات جدید بدون تغییر در تفکر زیربنایی مانند رنگ زدن روی رنگ پوستهشده است. ابتدا باید رنگ قدیمی را جدا کرد، در غیر این صورت رنگ جدید نخواهد چسبید.
در این زمینه، جملهای منسوب به مارک تواین وجود دارد :
” مشکل شما این نیست که چه نمیدانید. مشکل این است که باور ندارید که آنچه میدانید، قطعا درست نیست. “
برای تغییر آنچه انجام میدهیم، ابتدا باید شیوه تفکر خود را تغییر دهیم. گرایش ما به عمل میتواند اگر در چارچوب تفکری قدیمی عمل کنیم، نتیجه معکوس داشته باشد.
درمطالعهای که اخیراً در مجله نیچر منتشر شده است، پژوهشگران دریافتند که انسانها تقریباً همیشه برای حل مشکلات، اجزای جدیدی اضافه میکنند، نه اینکه آنها را کم کنند. این ممکن است توضیح دهد که چرا انسانها اغلب تمایل دارند برای حل مشکلات فعالیت بیشتری اضافه کنند تا اینکه اقدامات یا شیوههای تفکر ناکارآمد را حذف کنند. ( برای مشاهده ویدئو این مطالعه در کانال یوتیوب مجله نیچر، از اینجااقدام کنید)
برای مثال، شیوه آموزش دوچرخهسواری را در نظر بگیرید. اگر در چند سال اخیر دوچرخهسواری یاد نگرفتهاید، احتمالا سقوطهای زیادی داشتهاید و یا از چرخهای کمکی استفاده کردهاید تا از واژگون شدن هنگام پدال زدن پیش از یادگیری تعادل جلوگیری کنید. تنها در چند سال اخیر است که دوچرخههای تمرینی بدون پدال رایج شدهاند. مبتدیان با یک «دوچرخه تعادلی» شروع میکنند و سپس پدال زدن را اضافه میکنند؛ بسیاری از والدین طرفدار بزرگ این روش هستند.
پژوهشگران اشاره کردند که اگر شرکتکنندگان چندکاره بودند، احتمال کمتری داشت که به حذف عناصر برای حل مشکلات فکر کنند. به همین دلیل است که توقف و بررسی تفکر خود در اوایل و اغلب هنگام مواجهه با چالشهای پیچیده مهم است.
گاهی بهترین راه برای عبور از تغییر، توقف و پرسیدن «آیا درست فکر میکنیم؟» قبل از پرسیدن «بعد چه کنیم؟» است.
مثال دیگر: ابر پروژهها
وقتی چشمانداز تغییر میکند، به نقشههای جدید نیاز داریم. این وضعیت ۱۵ سال پیش در بوستون به لطف پروژهای به نام «پروژه بزرگ» رخ داد. تمام بزرگراهها از روی زمین به زیر شهر منتقل شدند. دستگاههای ناوبری آن زمان چندان کاربردی نبودند زیرا نقشههای داخلی آنها منسوخ شده بود. ما امروز خود را در چنین وضعیتی میبینیم: چشمانداز کسبوکار تغییر کرده است، اما هنوز نقشههای ذهنی خود را برای موفقیت بهروز نکردهایم.
الگوهای ذهنی
الگوهای ذهنی اغلب عمیقاً در عادات ذهنی و فیزیکی ما ریشه دارند. الگوهای ذهنی فرضهای شناختی ما درباره نحوه کارکرد جهان هستند. آنها نشاندهنده باورهای ما درباره ارتباط بین چیزها و اینکه چه اقداماتی چه نتایجی را ایجاد میکند، هستند. شناسایی و تغییر الگوهای ذهنی میتواند دشوار باشد زیرا معمولاً ناخودآگاه هستند و عمیقاً در نحوه انجام کارهای ما نهادینه شدهاند. گردشگرانی را در نظر بگیرید که از کشورهایی که در سمت راست جاده رانندگی میکنند به لندن سفر میکنند. یادگیری اینکه باید در گذرگاه عابر پیاده به راست نگاه کنید آسان است. آنچه سختتر است، کنار گذاشتن عادت نگاه کردن به چپ است.
الگوی ذهنی چیست؟
الگوهای ذهنی شیوهای هستند که مغز برای درک حجم عظیم دادهها و پردازش آن به اطلاعات استفاده میکند.
آنها عدسیهایی هستند که از طریق آنها به جهان مینگریم، فیلترهایی هستند که سیگنال را از نویز جدا میکنند، چارچوبهایی برای نسبت دادن علت و معلول هستند، «کلاههای گزینش» برای تصمیمگیری درباره آنچه به آگاهی هوشیار ما راه مییابد، هستند.
مثال: کلاه گزینش
اگر شما یا کسی که میشناسید طرفدار مجموعه رمانهای هری پاتر هستید، ممکن است کلاه گزینشی را به خاطر داشته باشید که زمانی که هری پاتر برای اولین بار به مدرسه جادویی هاگوارتز میرسد، استفاده میشود. کلاه گزینشی، زمانی که روی سر یک دانشآموز قرار میگیرد، به تعیین اینکه کدام گروه یا خانه برود کمک میکند، اما نحوه رسیدن به این نتیجه برای هیچکس قابل مشاهده نیست. این مانند ناخودآگاه ماست که تصمیمات پنهانی درباره آنچه به آگاهی هوشیار ما راه مییابد، میگیرد.
دوچرخه وارونه
فراموش کردن الگوهای ذهنی عمیقاً نهادینه شده دشوار است، اما امکانپذیر است. برای مشاهده یک مثال عالی از اینکه الگوهای ذهنی چقدر میتوانند عمیقاً ریشه داشته باشند، این ویدیو را ببینید.
شما با یک «دوچرخه» (الگوی ذهنی) که کمی بهتر و کمی سریعتر است، به نتایج نمایی دست نخواهید یافت. شما باید یاد بگیرید که چگونه دوچرخه وارونه سوار شوید. خبر خوب این است که این کار امکانپذیر است و لزوماً هشت ماه طول نمیکشد.
این کار نیاز به بازسازی پاسخهای خودکار شما دارد، به این معنی که از مرحله ناخوشایند و ناامیدکنندهای عبور کنید که احساس نمیکنید در کار خود خوب هستید. در این مرحله، حتی «دانستن» اینکه باید چه کاری متفاوت انجام دهید کافی نیست. همانطور که راوی میگوید، دانش برابر با درک نیست.
برای مطالعه مثالهای بیشتر، به متن کامل مقاله مراجعه فرمایید.